سجاده را باز می کند، می ایستد و پیش او، اقیانوس بی کرانه قبله پدیدار می شود.
دست ها را موازی گوش ها قرار می دهد: اللّه اکبر!
با عظمت تکبیر، نماز شروع و پایان می یابد، امّا حسّی غریب، تمام سلول ها را مضطرب کرده است!
شرم؛ چهره اش را با عرق ریزانِ پشیمانی می پوشاند و در دل پر آشوبش، تصاویر نازیبای گناه، به نمایش در می آیند!
سنگینی گناه، شانه هایش را می آزارد و بغض ابرآلود نگاهش، نیاز به بارانی شدن دارد! نم نم باران پر عاطفه نیایش شروع می شود:
اللهم اِنی اَسئَلک الْاَمانَ یَوْمَ لا یَنْفَعُ مالٌ و لا بَنون... .
مولایَ یا مولایَ اَنْتَ الْخالِقُ و اَنَا المَخْلُوقُ و هَلْ یَرْحَمُ المَخْلُوقَ الاَّ الْخالِقُ مولایَ یا مولایَ انت الْغَفُورُ و اَنَا المُذنِبُ و هَلْ یَرْحَمُ المُذْنِبَ الاّ الْغَفُورُ
عمر می آید به پایان، بازگرد |
کاین، علاج رنج بی پایان ماست! |
تَرْکُ الذَّنْبِ أَهْوَنُ مِن طَلَبِ الْمَعُونَةِ: ترک گناه، آسان تر از درخواست توبه است!
چه زیباست حکمت های آسمانی مولا علیه السلام ؛ مولایی که در مسجد کوفه می نشست و با آن همه عظمت ایمان و الخاص، در حجم گریه های شبانه غرق می شد و از خدا، امان می خواست! وای بر ما! اگر علی علیه السلام ، آن گونه، عفو خویش از خداوند می خواست، پس ما چه کنیم با این دفتر سیاه!
چه زیبا می فرمایند، مولای اندیشمندان عالَم، پدرِ فصاحت و بلاغت: فَبادِرُوا الْمَعَادَ و سابِقُوا الْآجَالَ، فَإِنَّ النَّاسَ یُوشِکُ أَنْ یَنْقَطِعَ بِهِمُ الْأَمَلُ و یَرْهَقَهُمُ الْأَجَلُ، وَ یسَدَّ عَنهُمْ بَابُ التَّوْبَةِ: «پس به سوی قیامت بشتابید و پیش از آن که مرگ فرا رسد، آماده باشید؛ زیرا ناگهان، آرزوهای مردم قطع شده و مرگ آنها را در کام خود می کشد و در توبه بسته می شود».
الهی، مولای من! ای مهربان ترین مهربانان!:
( اعتکاف را فرصتی یافتم که مقر گناهانم شوم به امید بخشش یا الله)
| |||||
مرحوم دولابی و تمثیل زیبای ظهور
مرحوم حاج اسماعیل دولابی از علمای برجسته و از بزرگان اهل معرفت، درخصوص انتظار فرج تمثیل زیبائی دارند که نقل آن آموزنده است
آن مرحوم میفرمایند:
پدری چهار تا بچه را گذاشت توی اتاق و گفت اینجا را مرتب کنید تا من برگردم، خودش هم رفت پشت پرده.
از آنجا نگاه میکرد میدید کی چه کار میکند، توی یک کاغذ می نوشت که بعد حساب و کتاب کند.
یکی از بچهها که گیج بود، حرف پدر یادش رفت. سرش گرم شد به بازی. یادش رفت که آقاش گفته خانه را مرتب کنید.
یکی از بچهها که شرور بود شروع کرد خانه را به هم ریختن و داد و فریاد که من نمیگذارم کسی اینجا را مرتب کند.
یکی که خنگ بود، ترسید. نشست وسط و شروع کرد گریه و جیغ و داد که آقا بیا، بیا ببین این نمیگذارد، مرتب کنیم.
اما آنکه زرنگ بود، نگاه کرد، رد تن آقاش را دید از پشت پرده.و تند و تند همه جا را مرتب میکرد میدانست آقاش دارد توی کاغذ مینویسد.
هی نگاه میکرد سمت پرده و میخندید. دلش هم تنگ نمیشد. میدانست که آقاش همین جاست.توی دلش هم گاهی میگفت اگر یک دقیقه دیرتر بیاید باز من کارهای بهتر میکنم.
آن بچه شرور همه جا را هی میریخت به هم، هی میدید این خوشحال است، ناراحت نمیشود.
وقتی بچه ی شرور همه جا را ریخت به هم، آن وقت آقا آمد....
ما که خنگ بودیم، گریه و زاری کرده بودیم، چیزی گیرمان نیامد. او که زرنگ بود و خندیده بود، کلی چیز گیرش آمد.
حالا شما شرور که نیستی الحمدلله. گیج و خنگ هم نباش
نگاه کن پشت پرده رد آقا را ببین و کار خوب کن
خانه را مرتب کن، تا آقا بیاید
به نقل از تبیان
الهی به ماه تو رسیدم در حالی که تمام ذرات "من" در زیر لگدهای معصیت له شده اند.
حسّی غریب، تمام سلول هایم را مضطرب کرده است.
سنگینی گناه، شانه هایم را می آزارد و بغض ابرآلود نگاهم، نیاز به بارانی شدن دارد!
در این فرصت دوباره غسلی لازم است برای ضیافت تا شروعی باشد برای لبریز شدن از رحمت بیکرانه ات.
گمانم این است که جز تو پناهی ندارم، به گمان خویش ایمان دارم!
روزهایی گذشت و در ازدحام پوچی ها، در لابه لای زرق و برق ها غفلت کردم در این ماه جبران خواهم نمود
خدایا سلام