یقین دارم تو می آیی-قرار بود که من، با قرار تر باشم

می نویسم برای مردی که چهارگوشه قلبش شکسته است

یقین دارم تو می آیی-قرار بود که من، با قرار تر باشم

می نویسم برای مردی که چهارگوشه قلبش شکسته است

قنوت شرمندگی نوشته ی سیدعلی اصغرموسوی

سجاده را باز می کند، می ایستد و پیش او، اقیانوس بی کرانه قبله پدیدار می شود.

دست ها را موازی گوش ها قرار می دهد: اللّه اکبر!

با عظمت تکبیر، نماز شروع و پایان می یابد، امّا حسّی غریب، تمام سلول ها را مضطرب کرده است!

شرم؛ چهره اش را با عرق ریزانِ پشیمانی می پوشاند و در دل پر آشوبش، تصاویر نازیبای گناه، به نمایش در می آیند!

سنگینی گناه، شانه هایش را می آزارد و بغض ابرآلود نگاهش، نیاز به بارانی شدن دارد! نم نم باران پر عاطفه نیایش شروع می شود:

اللهم اِنی اَسئَلک الْاَمانَ یَوْمَ لا یَنْفَعُ مالٌ و لا بَنون... .

مولایَ یا مولایَ اَنْتَ الْخالِقُ و اَنَا المَخْلُوقُ و هَلْ یَرْحَمُ المَخْلُوقَ الاَّ الْخالِقُ مولایَ یا مولایَ انت الْغَفُورُ و اَنَا المُذنِبُ و هَلْ یَرْحَمُ المُذْنِبَ الاّ الْغَفُورُ

عمر می آید به پایان، بازگرد

کاین، علاج رنج بی پایان ماست!

تَرْکُ الذَّنْبِ أَهْوَنُ مِن طَلَبِ الْمَعُونَةِ: ترک گناه، آسان تر از درخواست توبه است!

چه زیباست حکمت های آسمانی مولا علیه السلام ؛ مولایی که در مسجد کوفه می نشست و با آن همه عظمت ایمان و الخاص، در حجم گریه های شبانه غرق می شد و از خدا، امان می خواست! وای بر ما! اگر علی علیه السلام ، آن گونه، عفو خویش از خداوند می خواست، پس ما چه کنیم با این دفتر سیاه!

چه زیبا می فرمایند، مولای اندیشمندان عالَم، پدرِ فصاحت و بلاغت: فَبادِرُوا الْمَعَادَ و سابِقُوا الْآجَالَ، فَإِنَّ النَّاسَ یُوشِکُ أَنْ یَنْقَطِعَ بِهِمُ الْأَمَلُ و یَرْهَقَهُمُ الْأَجَلُ، وَ یسَدَّ عَنهُمْ بَابُ التَّوْبَةِ: «پس به سوی قیامت بشتابید و پیش از آن که مرگ فرا رسد، آماده باشید؛ زیرا ناگهان، آرزوهای مردم قطع شده و مرگ آنها را در کام خود می کشد و در توبه بسته می شود».

الهی، مولای من! ای مهربان ترین مهربانان!:


( اعتکاف را فرصتی یافتم که مقر گناهانم شوم به امید بخشش یا الله)

«شنیده ام که تو، کوهی به کاه، می بخشی

چرا جهان نتوانی، به ناله ای بخشود؟!

هماره دفتر عمرم به پیش چشمم دار!

مگر به اشک توان، آن سطورِ زشت زدود






امشب رضویون همه شادند



بدان که در هیچ شرایطی، از دیدگاه پروردگار مخفی نخواهی بود؛ اکنون ببین چگونه و در چه شرایطی به سر می بری.

خانه را مرتب کن تا آقا بیاید

مرحوم دولابی و تمثیل زیبای ظهور

مرحوم حاج اسماعیل دولابی از علمای برجسته و از بزرگان اهل معرفت، درخصوص انتظار فرج تمثیل زیبائی دارند که نقل آن آموزنده است

آن مرحوم می‌فرمایند:

پدری چهار تا بچه را گذاشت توی اتاق و گفت اینجا را مرتب کنید تا من برگردم، خودش هم رفت پشت پرده.

از آن‌جا نگاه می‌کرد می‌دید کی چه کار می‌کند،  توی یک کاغذ می نوشت که بعد حساب و کتاب کند.

یکی از بچه‌ها که گیج بود، حرف پدر یادش رفت. سرش گرم شد به بازی. یادش رفت که آقاش گفته خانه را مرتب کنید.

یکی از بچه‌ها که شرور بود شروع کرد خانه را به هم ریختن و داد و فریاد که من نمی‌گذارم کسی این‌جا را مرتب کند.

یکی که خنگ بود، ترسید. نشست وسط و شروع کرد گریه و جیغ و داد که آقا بیا، بیا ببین این نمی‌گذارد، مرتب کنیم.

اما آنکه زرنگ بود، نگاه کرد، رد تن آقاش را دید از پشت پرده.و تند و تند همه جا را مرتب می‌کرد می‌دانست آقاش دارد توی کاغذ می‌نویسد.

هی نگاه می‌کرد سمت پرده و می‌خندید. دلش هم تنگ نمی‌شد. می‌دانست که آقاش همین جاست.توی دلش هم گاهی می‌گفت اگر یک دقیقه دیرتر بیاید باز من کارهای بهتر می‌کنم.

آن بچه شرور همه جا را هی می‌ریخت به هم، هی می‌دید این خوشحال است، ناراحت نمی‌شود.

وقتی بچه ی شرور همه جا را ریخت به هم، آن وقت آقا آمد....

ما که خنگ بودیم، گریه و زاری کرده بودیم، چیزی گیرمان نیامد. او که زرنگ بود و خندیده بود، کلی چیز گیرش آمد.

حالا شما شرور که نیستی الحمدلله. گیج و خنگ هم نباش

نگاه کن پشت پرده رد آقا را ببین و کار خوب کن

خانه را مرتب کن، تا آقا بیاید


به نقل از تبیان

به رجب رسیدم .....این الرجبیون

الهی به ماه تو رسیدم در حالی که  تمام ذرات "من" در زیر لگدهای معصیت له شده اند.

حسّی غریب، تمام سلول هایم  را مضطرب کرده است.

سنگینی گناه، شانه هایم را می آزارد و بغض ابرآلود نگاهم، نیاز به بارانی شدن دارد!

در این فرصت دوباره غسلی لازم است برای ضیافت تا شروعی باشد برای لبریز شدن از رحمت بیکرانه ات.

گمانم این است که جز تو پناهی ندارم، به گمان خویش ایمان دارم!

روزهایی گذشت و در ازدحام پوچی ها، در لابه لای زرق و برق ها غفلت کردم در این ماه جبران خواهم نمود

خدایا سلام

نمیدونم شاعر این شعر کیه فقط میگم خوش بحالش

سلام
حال همه ی ما خوب است
خلاصه ی هرچه همین حوالی عصمت.
تا یادم نرفته است بگویم
خواب دیده ام خانه ای خریده ای
بی پرده، بی پنجره، بی در، بی دیوار
می دانم همیشه حیاط آنجا پر از هوای تازه ی باز نیامدن است.
اما تو لااقل گاهی...
هر از گاهی
ببین این طرف ها کسی بیقرارت هست یا نه؟
دیگر از این همه سلام ضبط شده بر آداب رفت و آمد مردمان خسته ام.
پس کی می آیی؟
به رویای آمدنت در این خانه قناعت کنیم؟
همه می گویند کی می آیی؟
فلانی و فلانی
اوف از این روزهای کند طولانی
پس کاش کسی می آمد
لااقل خبری می آورد.
روز احتمالاً اتفاقی تازه در ادامه ی شب است
اگر با تمام وجود بخواهی که روز شود
روز می شود حتماً...
اصلاً
اصلاً ولش کن برویم سر مطلبی ساده
می بینی چه بیقراریم به خدا!
تو بگو چه وقت خوشی؟
من که درد می کشم از دست فراق
و قلیلی کلمات همینطوری
بیقرارم!
می خواهم بمانم
می خواهم بروم 
رو به همین عصرهای عجیب
آدینه ی عدالت
همه جا پر است
پر است از سوال و سکوت
سکوت و کوپن ، گلایه ، گمان ، نان
پچ پچ این و آن
کوچه ها ، مغازه ها ، مردمان
چادر نمازی نخ نما بر بند درخت
ایوانی آن بالا
برجی این سوتر...
راه بلد قصه ی ما می گفت: "دقت کنید!
صدای کندن گور می آید."
راستی این همه چرت و پرت عجیب قشنگ
با ما چه نسبتی ، چه ربطی، 
چه حرفی دارند ؟
نه اصلاً باشد برای بعد
تو که همه جا هستی
توی بازار، توی صف نانوایی
توی مزرعه های گندم فلان روستا
قبول نیست آقا دیدی گمت کردم
دیدی آب آمده از سر دریا گذشت
و تو نیامدی...
میان ما مگر چند رود گل آلود پر گریه می گذرد
که از این دامنه تا آن دامنه که تویی
هیچ پلی از اتصال دل نمی بینم.
بعضی ها رشوه می خواهند
رفتگرها .... عیدی
رهگذران ... سکوت
دریغا عشق
اتفاق خوب قشنگی در راه است
بگو بشود
به گام های کسان می برم گمان که تویی
دلم از سینه برون شد ز بس تپید
بیا
من همین من ساده
تو که می دانی
باور کن برای یکبار برخاستن
هزار هزاربار فروافتادم
با این همه، عمری اگر باقی بود
طوری از کنار زندگی می گذرم
که نه دیگر تنی برایم سالم بماند
و نه این دل ناماندگار بی درمان!
برهنه به بستر بی کسی مرده ام.
تو از یادم نمی روی!
خاموش به رسم رساترین شیون آدمی
تو از یادم نمی روی!
گریبانی برای دریدن این بغض بیقرار
تو از یادم نمی روی!
خوب کردی که از یادم نمی روی
گریه در گریه
خنده به شوق
گوش کن
گوش کن
ای تو همین حوالی
در جمع من و این بغض بیقرار
جای تو خالی...
حالا میدانم
سلام مرا به اهل هوای همیشه ی عصمت خواهی رساند.
از نو برایت می نویسم
حال همه ی ما خوب است
اما تو باور مکن!
دیدار ما به همان ساعت نامعلوم دلنشین...