یقین دارم تو می آیی-قرار بود که من، با قرار تر باشم

می نویسم برای مردی که چهارگوشه قلبش شکسته است

یقین دارم تو می آیی-قرار بود که من، با قرار تر باشم

می نویسم برای مردی که چهارگوشه قلبش شکسته است

نمیدونم شاعر این شعر کیه فقط میگم خوش بحالش

سلام
حال همه ی ما خوب است
خلاصه ی هرچه همین حوالی عصمت.
تا یادم نرفته است بگویم
خواب دیده ام خانه ای خریده ای
بی پرده، بی پنجره، بی در، بی دیوار
می دانم همیشه حیاط آنجا پر از هوای تازه ی باز نیامدن است.
اما تو لااقل گاهی...
هر از گاهی
ببین این طرف ها کسی بیقرارت هست یا نه؟
دیگر از این همه سلام ضبط شده بر آداب رفت و آمد مردمان خسته ام.
پس کی می آیی؟
به رویای آمدنت در این خانه قناعت کنیم؟
همه می گویند کی می آیی؟
فلانی و فلانی
اوف از این روزهای کند طولانی
پس کاش کسی می آمد
لااقل خبری می آورد.
روز احتمالاً اتفاقی تازه در ادامه ی شب است
اگر با تمام وجود بخواهی که روز شود
روز می شود حتماً...
اصلاً
اصلاً ولش کن برویم سر مطلبی ساده
می بینی چه بیقراریم به خدا!
تو بگو چه وقت خوشی؟
من که درد می کشم از دست فراق
و قلیلی کلمات همینطوری
بیقرارم!
می خواهم بمانم
می خواهم بروم 
رو به همین عصرهای عجیب
آدینه ی عدالت
همه جا پر است
پر است از سوال و سکوت
سکوت و کوپن ، گلایه ، گمان ، نان
پچ پچ این و آن
کوچه ها ، مغازه ها ، مردمان
چادر نمازی نخ نما بر بند درخت
ایوانی آن بالا
برجی این سوتر...
راه بلد قصه ی ما می گفت: "دقت کنید!
صدای کندن گور می آید."
راستی این همه چرت و پرت عجیب قشنگ
با ما چه نسبتی ، چه ربطی، 
چه حرفی دارند ؟
نه اصلاً باشد برای بعد
تو که همه جا هستی
توی بازار، توی صف نانوایی
توی مزرعه های گندم فلان روستا
قبول نیست آقا دیدی گمت کردم
دیدی آب آمده از سر دریا گذشت
و تو نیامدی...
میان ما مگر چند رود گل آلود پر گریه می گذرد
که از این دامنه تا آن دامنه که تویی
هیچ پلی از اتصال دل نمی بینم.
بعضی ها رشوه می خواهند
رفتگرها .... عیدی
رهگذران ... سکوت
دریغا عشق
اتفاق خوب قشنگی در راه است
بگو بشود
به گام های کسان می برم گمان که تویی
دلم از سینه برون شد ز بس تپید
بیا
من همین من ساده
تو که می دانی
باور کن برای یکبار برخاستن
هزار هزاربار فروافتادم
با این همه، عمری اگر باقی بود
طوری از کنار زندگی می گذرم
که نه دیگر تنی برایم سالم بماند
و نه این دل ناماندگار بی درمان!
برهنه به بستر بی کسی مرده ام.
تو از یادم نمی روی!
خاموش به رسم رساترین شیون آدمی
تو از یادم نمی روی!
گریبانی برای دریدن این بغض بیقرار
تو از یادم نمی روی!
خوب کردی که از یادم نمی روی
گریه در گریه
خنده به شوق
گوش کن
گوش کن
ای تو همین حوالی
در جمع من و این بغض بیقرار
جای تو خالی...
حالا میدانم
سلام مرا به اهل هوای همیشه ی عصمت خواهی رساند.
از نو برایت می نویسم
حال همه ی ما خوب است
اما تو باور مکن!
دیدار ما به همان ساعت نامعلوم دلنشین...



نظرات 2 + ارسال نظر
صادق دوشنبه 16 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 07:34 ب.ظ http://eiontala.blogfa.com

چه قشنگ

معراج سه‌شنبه 3 بهمن‌ماه سال 1402 ساعت 07:54 ب.ظ

واقعا شعرش قشنگه و من هرچی میگردم شاعرشش پیدا نمیکنم و میخوام بدم دوستان بخوننش

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد