یقین دارم تو می آیی-قرار بود که من، با قرار تر باشم

می نویسم برای مردی که چهارگوشه قلبش شکسته است

یقین دارم تو می آیی-قرار بود که من، با قرار تر باشم

می نویسم برای مردی که چهارگوشه قلبش شکسته است

دیگه طاقتش طاق شد

مدتی بود باهاش حرف نزده بود حتی سراغشم نمی گرفت میخاست اما نمی شد.تا اینکه یه شب بی خوابی زد به سرش.

ناخودآگاه یاد عشق بازیهاش با مولای غریبش مهدی افتاد.اونقدر فکر کرد تا رسید به یه تصمیم.چون دیگه طاقتش طاق شده بود از غفلتاش.یهو تصمیم گرفت مثل روزای دانشجوییش که با رفیق هم اتاقیش نماز شب میخوندن، یه دورکعتی اقامه کنه .رفت وضو گرفت سرش رو به سجده گذاشت....تمام روزای پرشور دانشجویی مثه یه فیلم از ذهنش گذشت.از ترم اول که دربه در دنبال یه همراه می گشت تا ترم پنجم که شبیه معجزه راهی عمره دانشجویی شد تا ترم هشتم که با رفقا غرق کارای هیئت دانشگاه بودن و با خدا صفا می کردن.

اما الانشو نگاه کرد دید چقدر دور شده و به گناه خو گرفته.دلش سنگین شد.اونقدر تو سجده گریه کرد که حتی توی نماز صبحش هم نتونست خودشو کنترل کنه.بعد از نماز عاشورا و عهد خوند ....

وقتی آخر نماز رفت سجده بهش گفت :ای تمام دلیل بودنم دستمو رها نکن میخام برگردم......



ای تمام بهانه ی من برای بودن دستمو رها نکن.

فقط کمی دعا

نردبان دلم شکسته است...

میشود برای من کمی دعا کنی ؟؟؟؟

یا اگر خدا اجازه می دهد...

کمی بجای من خدا خدا کنی ؟؟؟؟

راستش دلم مثل یک نماز بین راه....

خسته وشکسته است....

می شود برای بیقراری دلم...

سفارشی به آن رفیق با وفا کنی؟؟؟




بیا که لحظه هایم توان بی تو بودن را ندارند......