یقین دارم تو می آیی-قرار بود که من، با قرار تر باشم

می نویسم برای مردی که چهارگوشه قلبش شکسته است

یقین دارم تو می آیی-قرار بود که من، با قرار تر باشم

می نویسم برای مردی که چهارگوشه قلبش شکسته است

اربعین عشق

ازآن روز که خورشید به جای آسمان در بالای نیزه می درخشید 40روز گذشته است . حالا دیگر کاروان اسرا به زخم زبان،به تازیانه،به شلاق عادت کرده اند.و لب های سید الشهدا به چوب خیزران.    40روز است که جوانان بنی هاشم جملگی به شهادت رسیده اند و کوچه های بنی هاشم را حزنی عظیم و غمی بزرگ فرا گرفته و جز ناله ((ام البنین)) دیگر صدایی شنیده نمی شود. بنی آدم دیگر اعضای یک پیکر نیستند؛ بنی آدم پیکر بنی هاشم  را قطعه قطعه کرد و آدم (ع) از محمد(ص) شرمنده شد. بنی آدم به خاطر یک وجب زمین، مردم را به جان حسین انداخت و سم اسبها تا می توانستند روی ابدان بریده بریده تاختند. "ما رایت الا جمیلا"، این همه زشتی دیدی و چشمان کریمانه ات جز زیبایی ندید. من خوب می دانم که تو ای دخت بنی هاشم! از بنی آدم جز زشتی چیزی ندیدی.  ای زینب! تو جز مصیبت چیزی ندیدی. اما چه زیبا گفتی "ما رایت الا جمیلا". 



یا مــــــولا حســــین(ع)  حاجت هایمان را روا کن.

داستان خضر و موسی از داستان های شیرین و بسیار عجیب وجذاب قرآن است. خضر کسی است که قدرتهای وی‍ژه ای دارد مثل « علم به غیب » . او کسی است که برای پیدا شدنش ، باید مسافتهای طولانی طی شود.برای مصاحبت او ،باید خواهش و تمنا شود. و در نهایت باید « صم و بکم » ،‌هر چه او گفت اطاعت گردد.


نکته ای که در این داستان وجود دارد این است که خضر « هیچ نکته جدیدی» به موسی یاد نداد. بلکه تنها سطحی نگری و ظرفیت کم او را به رخش کشید . تنها تلنگربود و به خود آوردن .موسیایی که هم کلام 40 روزه خدا است و یک تنه یک جامعه را هدایت میکند ، هر از چند گاهی به تلنگری نیاز دارد که « طهارت تواضع » او دچار خدشه نشود.

تمام مواردی که در طی همراهی خضر و موسی پیش آمد ،‌ به نوعی قبلا در زندگی موسی رخ داده بود. موسایی که خود یک قوم را از آب دریا عبور داده بود ، اینجا از سوراخ کردن کشتی شاکی میشود. موسایی که خود با یک ضربه مشت ، کسی را کشته بود ، اینجا از کشتن یک جوان به دست خضر معترض میگردد. موسایی که خود زمانی گوسفندان دختران شعیب را بدون مزد و اجر و در اوج گرسنگی و نیاز ، آب داده بود،‌اینجا از بنایی بدون مزد بی تابی میکند. تمام این امتحانها را خود موسی قبلا به شکل بسیار جدی تری پشت سر گذاشته بود و نکته ای که در این داستان بسیار مهم است ،‌این است که ، در نهایت این موسی است که پیامبر اولو العزم است. اوست که ناجی یک قوم است .اوست که الگوی تاریخ میشود. اوست که بارها در قرآن یاد مشود . اوست که ملاک و معیار و الگو است و نه خضر.

این نکته کوچک ولی بسیار اساسی ، بیان کننده نوع نگاه قرآْن به انسان وجوامع بشری است . اینکه به فرض ، کسانی در جامعه امروز باشند که قدرتهای وی‍ژه ای دارند؛ که البته بنابه آیات قرانی ما باید به وجود چنین عوالم و قدرتهایی معترف باشیم؛ ولی مسئله اینجاست که د رنهایت آنچه جامعه را اداره میکند ،‌آنچه الگوی بشریت است و آنچه ملاک و معیار است ، همین « زندگی عادی » و همین سر و کله زدنها با « روزمرگی های بشر» است. بنای پیامبر اکرم بر هدایت مردم بوسیله « بینات » بود و نه « معجزات » . بنای قرآن بر« فهم» است و نه « جزم» . بر« بصیرت و بینش» است و نه « سرتکان دادنهای کودکانه ».

انسانِ خسته از« سردرگمی ِ انتخاب » ، بنا دارد این تنها شاخصه هویت بخش خود را- سردرگمی انتخاب را - ایثار کند به اولین کس و کسانی که زبانی از « جنس درد » او داشته باشند. غافل از اینکه تنها پوسته تخم مرغ خود را ضخیم تر میکند.

"اسحاق رهنما"