یقین دارم تو می آیی-قرار بود که من، با قرار تر باشم

می نویسم برای مردی که چهارگوشه قلبش شکسته است

یقین دارم تو می آیی-قرار بود که من، با قرار تر باشم

می نویسم برای مردی که چهارگوشه قلبش شکسته است

نوای العجل ما آیا تشابهی با نامه های کوفیان ندارد؟؟؟

دلم هوای تو کرده باز آقا....

بی دلیل...

بی بهانه...

تو را باز صدا خواهم کرد آنقدر که عاقبت نگاه مهربانت را به من هدیه کنی


از صدا کردنت خسته نخواهم شد فقط ایکاش مرا پس نزنی همین!

حکایتی زیبا با موضوع حجاب

روزی در هوای گرم مدینه ،زنی جوان و زیبا در حالی که طبق معمول روسری خود را به پشت گردن انداخته و دور گردن و بنا گوشش پیدا بود، از کوچه عبور می کرد.

مردی از اصحاب رسول خدا(ص) از طرف مقابل می آمد. آن منظره زیبا سخت نظر او را جلب کرد و چنان غرق تماشای آن زیبا شد که از خودش و اطرافیانش غافل گشت و جلو خودش را نگاه نمی کرد.

حجاب چتر است

آن زن وارد کوچه ای شد و جوان با چشم خود او را دنبال می کرد. همانطور که می رفت، ناگهان استخوان یا شیشه ای که از دیوار بیرون آمده بود به صورتش اصابت کرد و صورتش را مجروح ساخت ، وقتی به خود آمد که خون از سر و صورتش جاری شده بود. با همین حال به حضور رسول اکرم رفت و ماجرا را به عرض او رساند. اینجا بود که آیه مبارکه نازل شد:

«ای پیامبر! به مو منان بگو که دیده هاشان را فرو گیرند و عورتهاشان را نگاه دارند زیرا که آن برای ایشان پاکیزه تر است .به درستی که خدا – به آنچه می کنند – آگاه است . و به زنان باایمان نیز بگو که دیده هاشان را فرو گیرند و عورتهاشان را نگاه دارند و زیور و زینت خود را – مگر آنچه از آن آشکار آمد- ظاهر نسازند و باید که روسریها و مقنعه هاشان را بر گریبانهاشان فرو گذارند و پیرایه های خود را ظاهر نسازندمگر برای شوهرانشان ، یا پدرانشان ، یا پدران شوهرانشان، یا پسران خواهرانشان ، یا زنانشان ، یا مملوکان ، یا دیوانگان و افراد ابله ، یا کودکان غیر ممیّز»

برگرفته از کتاب : داستانهای استاد شهید مرتضی مطهری
اثر: علیرضا مرتضوی

منبع : وبلاگ محجبه ها فرشته اند

http://mohajaba.blogfa.com/

جونم فدای اشکات وقتی برای گناهان ما طلب غفران می کنی مولا....

منی که مایه ننگم به حد رسوایی
چگونه از تو بخواهم به دیدنم آیی
چو خویش یار تو دیدیم چه نیک فهمیدیم

عزیز فاطمه مهدی چه قدر تنهایی


آقا بازم ببخشید

بازم حلال کنید.این بار هم آقایی کنید

اجازه می دین برگردم؟؟؟

می دونم شاید مثه  من شما هم دیگه از گفتن این همه ببخشید بی حاصل به ستوه اومدین اما آقا بازم مدارا کن.به خودت قسم می ترسم از بی توبودن .عجیب نیست اگه بمیرم وقتی بفهمم دیگه نمی خوای من اسمتو ببرم.دیگه نمیخوای من برات روضه بگم.دیگه نمیخوای از جدت غریبت بگم.من می میرم آقا. رهام نکن تو رو به جان مادر

مظلومه ات رهام نکن.می بینی که چقدر ضعیف و درمونده ام به خودوامگذارم که اونوقت دیگه هیچی برا از دست دادن نخواهم داشت.نگو که برات غریبه ام من همون مدعی دل سیاهم که روزی با شما و روزی در برابر شماست اما خودش فکر میکنه همیشه با شماست.آقا بهم بگو که برات مهمم.بهم نگاه کن آقا.نذار منو ببرن. نذار.تو رو خدا نذار

به یاد تو پدر که مهر علی (ع) را به دلم کاشتی..

 یادلمان باشد بعضی هایمان شانس گفتن کلماتی را داریم که برخی دیگر حسرتش را،

کلماتی مثل : بابا، مامان،مامان بزرگ ، پدربزرگ …

- آلبرت انیشتین


من اصلِ انتظار تو را برده ام زِ یاد .....

منی که مایه ننگم به حد رسوایی
چگونه از تو بخواهم به دیدنم آیی
چو خویش یار تو دیدیم چه نیک فهمیدیم
عزیز فاطمه مهدی چه قدر تنهایی


دعا پشتِ دعا برای آمدنت ،


  گناه پشتِ گناه برای نیامدنت ،

    دل درگیر ، میان این دو انتخاب؛

       کدام آخر؟ آمدنت یا نیامدنت؟!