یقین دارم تو می آیی-قرار بود که من، با قرار تر باشم

می نویسم برای مردی که چهارگوشه قلبش شکسته است

یقین دارم تو می آیی-قرار بود که من، با قرار تر باشم

می نویسم برای مردی که چهارگوشه قلبش شکسته است

داستان خضر و موسی از داستان های شیرین و بسیار عجیب وجذاب قرآن است. خضر کسی است که قدرتهای وی‍ژه ای دارد مثل « علم به غیب » . او کسی است که برای پیدا شدنش ، باید مسافتهای طولانی طی شود.برای مصاحبت او ،باید خواهش و تمنا شود. و در نهایت باید « صم و بکم » ،‌هر چه او گفت اطاعت گردد.


نکته ای که در این داستان وجود دارد این است که خضر « هیچ نکته جدیدی» به موسی یاد نداد. بلکه تنها سطحی نگری و ظرفیت کم او را به رخش کشید . تنها تلنگربود و به خود آوردن .موسیایی که هم کلام 40 روزه خدا است و یک تنه یک جامعه را هدایت میکند ، هر از چند گاهی به تلنگری نیاز دارد که « طهارت تواضع » او دچار خدشه نشود.

تمام مواردی که در طی همراهی خضر و موسی پیش آمد ،‌ به نوعی قبلا در زندگی موسی رخ داده بود. موسایی که خود یک قوم را از آب دریا عبور داده بود ، اینجا از سوراخ کردن کشتی شاکی میشود. موسایی که خود با یک ضربه مشت ، کسی را کشته بود ، اینجا از کشتن یک جوان به دست خضر معترض میگردد. موسایی که خود زمانی گوسفندان دختران شعیب را بدون مزد و اجر و در اوج گرسنگی و نیاز ، آب داده بود،‌اینجا از بنایی بدون مزد بی تابی میکند. تمام این امتحانها را خود موسی قبلا به شکل بسیار جدی تری پشت سر گذاشته بود و نکته ای که در این داستان بسیار مهم است ،‌این است که ، در نهایت این موسی است که پیامبر اولو العزم است. اوست که ناجی یک قوم است .اوست که الگوی تاریخ میشود. اوست که بارها در قرآن یاد مشود . اوست که ملاک و معیار و الگو است و نه خضر.

این نکته کوچک ولی بسیار اساسی ، بیان کننده نوع نگاه قرآْن به انسان وجوامع بشری است . اینکه به فرض ، کسانی در جامعه امروز باشند که قدرتهای وی‍ژه ای دارند؛ که البته بنابه آیات قرانی ما باید به وجود چنین عوالم و قدرتهایی معترف باشیم؛ ولی مسئله اینجاست که د رنهایت آنچه جامعه را اداره میکند ،‌آنچه الگوی بشریت است و آنچه ملاک و معیار است ، همین « زندگی عادی » و همین سر و کله زدنها با « روزمرگی های بشر» است. بنای پیامبر اکرم بر هدایت مردم بوسیله « بینات » بود و نه « معجزات » . بنای قرآن بر« فهم» است و نه « جزم» . بر« بصیرت و بینش» است و نه « سرتکان دادنهای کودکانه ».

انسانِ خسته از« سردرگمی ِ انتخاب » ، بنا دارد این تنها شاخصه هویت بخش خود را- سردرگمی انتخاب را - ایثار کند به اولین کس و کسانی که زبانی از « جنس درد » او داشته باشند. غافل از اینکه تنها پوسته تخم مرغ خود را ضخیم تر میکند.

"اسحاق رهنما"

نظرات 3 + ارسال نظر
سید مهدی موسوی پنج‌شنبه 15 دی‌ماه سال 1390 ساعت 12:50 ق.ظ http://s-moosavi.com

سلام متن زیبایی بود

رهنمودهای اخلاقی سید آزادگان حجت الاسلام و المسلمین شهید سید علی اکبر ابوترابی
رو به سوی خدا کن و در لحظه های پرفروغ عبادت؛ تعهد، پایداری خویش و خیر و سعادت انسان ها را از او مسئلت نما
بیش از هر چیز به وظیفه بندگی بیاندیش که سعادت و رستگاری جز در وظیفه شناسی نیست.
در انجام وظایف سنگین بندگی، نیکو بیندیش، عاقلانه حرکت کن، بر خدا توکل نما و از معصومین علیهم السلام صادقانه یاری بجوی
در توسل به مقام والای امامت و ولایت حریص باش که آنان هستی را ولی هستند و این امت را پدری مهربان

شاهد چهارشنبه 21 دی‌ماه سال 1390 ساعت 04:50 ب.ظ http://ghorobeshalamche.blogfa.com

[گل]سلام[گل]
با مطلبی به عنوان"شهید امام رضایی"به روز هستم و منتظر حضورتون.
یا زهرا

ن پنج‌شنبه 29 دی‌ماه سال 1390 ساعت 09:50 ب.ظ http://moteh7.blogfa.com

با سلام وعرض ادب
این حدیث هم بعنوان تشکر از زحمات شما
از حضرت امام صادق علیه السلام روایت شده است که فرمودند:
سَمِعْتُ اَبی یَقُولُ: لَمّا الْتَقَی الْحُسَیْنُ علیه السلام وَ عُمَرُ بْنُ سَعْدٍ - لَعَنَهُ اللهُ - وَ قامَتِ الْحَرْبُ عَلَی ساقٍ، انْزَلَ اللهُ النَّصْرَ حَتّی تَرَفْرَفَ عَلَی رَاسِ الْحُسَیْنِ علیه السلام ثُمَّ خُیِّرَ بَیْنَ لِقاءِ اللهِ، فَاخْتارَ لِقاءَ اللهِ.
از پدرم شنیدم: وقتی حسین علیه السلام و عمر بن سعد لعنت الله با یکدیگر رو به رو شدند و جنگ حتمی شد، خداوند پرنده نصرت را فرستاد بالای سر حسین علیه السلام به پرواز در آمد، سپس او را بین پیروزی بر دشمن و دیدار پروردگارش مخیّر فرمود، حسین علیه السلام لقاء پروردگارش را ترجیح داد و آن را برگزید.
کتاب: اللهوف علی قتلی الطّفوف
نویسنده: سید بن طاووس
مترجم: فرج الله اللهی
ناشر: انتشارات سلسله
صفحه 149
یا علی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد