یقین دارم تو می آیی-قرار بود که من، با قرار تر باشم

می نویسم برای مردی که چهارگوشه قلبش شکسته است

یقین دارم تو می آیی-قرار بود که من، با قرار تر باشم

می نویسم برای مردی که چهارگوشه قلبش شکسته است

ای دلنواز قاری قرآن خوش آمدی          در بیت وحی با لب خندان خوش آمدی


ای العطش ترانه ی قبل از ولادتت         مادر فدات با لب عطشان خوش آمدی

                          

آقا دلم گرفت دوباره از ندیدنت

آقا دلم گرفت باز از ندیدنت....

بیا و ببین که بدجور نفسمان گرفته از این هوای مسموم.آقا سری به ما بزن . خبرهای جدید را که می شنویم جز اشک چیزی مرهم دل زخمیمان نمی شود

اما  تو بگو چه کنیم ؟

چه کنیم وقتی میشنویم شاید جاذبه قدرت و غرور بعضیها را به کجراهه کشانده؟

چه کنیم وقتی باید برای رعایت دستورات مسلمی چون حجاب گلویمان را پاره کنیم و تازه جوابمان (آخه به شما چه ربطی دارد) باشد؟

چه کنیم مولا وقتی در کمی آنطرفتر خونهایی بیگناه ریخته می شود و پرده داران حرم امنت ادعای اصلاح می کنند؟

آه آه آه آقا جشن میگیریم شما را کم داریم، می گرییم شما را کم داریم،قابل انکار نیست حضور شما،کاش ما ظهور می کردیم..

تبریک

 روایت شده از حضرت ابو جعفر امام جواد علیه السلام که فرمود همانا در رجب شبى است که بهتر است از آنچه که میتابد برآن آفتاب و آن شب بیست و هفتم رجب است که در صبح آن پیغمبرخدا صَلَّى اللَّهِ عَلِیهِ وَاله به رسالت مبعوث گردید و بدرستى که از براى عامل در آن شب از شیعه ما اجر عمل شصت سال است


عیدتون مبارک رفقا



باز هم دلیل و بازهم فراموشی

برای ما که گرفتار تردیدیم تنفس هوای آمدنت حجت شد...

گلایه نبود از نبودنت اما

تو آمدی که بگویی شنیده ایی غممان را

تو نگاهت به سمت خداست می دانم

کمی برای دو چشم حقیرمان دعایی کن

به دل نگیر که چرا بد شدیم بعد از تو

بگو چه خبر از زلال خوبیها

و در آخر بگویمت  دل تنگم

دوباره تمنای عاشقی دارد

اینها شاید حرف دل تو هم باشد

اینها شاید حرف دل تو هم باشد

خدا

گفتم: خدایا از همه دلگیرم گفت: حتی از من؟

گفتم: خدایا دلم را ربودند  گفت: پیش از من؟

گفتم: خدایا چقدر دوری    گفت: تو یا من؟

گفتم: خدایا تنها ترینم       گفت: پس من؟

گفتم: خدایا کمک خواستم  گفت: از غیر من؟

گفتم: خدایا دوستت دارم   گفت: بیش از من؟

کوله بارم بر دوش، سفری باید رفت،

سفری بی همراه،

گم شدن تا ته تنهایی محض،

یار تنهایی من با من گفت:

هر کجا لرزیدی،

از سفرترسیدی،

تو بگو، از ته دل

من خدا را دارم...

شاید این چند سحر فرصت آخر باشد که به مقصد برسیم!